نقل قول نوشته اصلی توسط Armin_123 نمایش پست ها با عرض سلام و احترام
ببخشید من یه مشکل حاد دارم اگه میشه حتما جواب بدین بهش.
من یه دانشجو هستم و 19 سال سن دارم من عاشق دختری یک سال بزرگتر از خودم شدم و یک سال و خورده‌ایه رابطه داشتیم خیلی دوسش داشتم و اونم منو خیلی دوست داشتم همه هم ما رو یه زوج کامل میدونستن ما حتی خونواده ها رو هم در جریان گذاشتیم و گفتیم میخوایم ازدواج کنیم البته یخورده مخالفت شد بخاطر دور بودن شهر هامون. اما خیلی منو میترسوندن که ممکنه بعدا سن دختره بیشتر از تو نشون بده و دخترا زود شکسته میشن و بعد خودت دلسرد میشی و از این حرفا البته رابطه ما انقدر خوب و کامل بود که من چشم پوشی میکردم البته الانم از لحاظ ظاهری دختره یکم بزرگتر از من نشون میده. اما در این چند ماه اخیر از لحاظ اخلاقی خیلی تضاد پیدا کردیم و مدام دعوا و جدل بود و من حس کردم که دیگه منو درک نمیکنه و من براش مهم نیستم چون خیلی خودخواه شده بود و نمیذاشت حتی به کارهای خیلی مهم خودم برسم میگفت باید تمام وقتت برای من باشه و بسیار پرخاشگر شده بود. و مورد بعدی اینکه اصلا اصلا به سلامتی و جسمش اهمیتی نمیده و دائم مریض‌حاله و خب یه مقدار از لحاظ ظاهری شکسته تر شده و هرچی میگم برو دکتر یا مراقب خودت باش هیچ اهمیتی نمیده و این باز این ترس رو در من زنده کرد که ممکنه در آینده اختلاف ظاهری ما زیاد بشه و خودم ازش دلسرد بشم و این به خودش ضربه میزنه حتی شاید ممکنه باعث بشه من در سنین بالاتر مثلا 30 سالگی به سمت خیانت کشیده بشم البته کلا من آدم اینجوری نیستم اما بهرحال شاید بعدا آدم بدی بشم. به همین دلیل من تصمیم گرفتم که تا رابطه عمیقتر از این نشده قطع کنم رابطه رو و آخرین باری که دعوامون شد من رابطه رو قطع کردم چون عقلم میگفت که اگه من با این همه مخالفت و به زور ازدواج کنم بعدشم خودمونم تفاهم نداشته باشیم و از لحاظ سن و ظاهری هم به این شکل باشیم دیگه خیلی بد میشه. الان بعد چن روز دختر خانوم کلی التماس کرده که باید بمونی تو به من قول دادی که تا آخر کنار من باشی من بدون تو میمیرم من کاری میکنم دوباره عاشقم بشی هرچی لازم باشه انجام میدم و از این حرفا. اما این از لحاظ منطقی به نفع هیچکدوممون نیست اما عذاب وجدان شدیدی در من ایجاد کرده و گفته هیچوقت ازت دست نمیکشم و منم دوسش دارم اما خب از لحاظ عقلی جدایی برای ما بهتره و اینکه الان ما همکلاسی هستیم و همیشه جلو چشم همدیگه‌ایم و این عذابم میده.
من چیکار باید بکنم������
کارای مهم خودت برسی؟ اون دختر در اون روزهای خاص به توجه شما نیاز داشته. حالا دلیلش هرچیزی میتونسته باشه ولی شما تنهاش گذاشتی. اینکه چهره ش از شما پیرتر نشون میده در آینده هم فقط یک بهونه بوده که خانواده با توجه به شناختی که از شما داشتن مطرح کردن تا شما منصرف بشی وگرنه اصلا همچین چیزایی اهمیت نداره و در بدترین شرایط ظاهری هم آرایشگرا بلدن چطور شرایط رو تغییر بدن
با خودت صادق باش. روزای اول برات جذابیت داشت. داشتی چیزی رو تجربه میکردی که تا حالا تجربه ش نکردی. ولی الان داری با دیگران مقایسه ش میکنی و ته ذهنت میگی احتمالش هست چند سال دیگه یکی ازین بهتر بیاد و احتمالا خیانت کنم.
درست و منطقیش اینه که اون دختر رو بیشتر از این داغون نکی و آروم آروم از همدیگه جدا بشید. سردی رابطه تون رو که حس بکنه، اون هم دنبال یک جایگزین برای شما میگرده
ولی اینجوری که جدا شدین اصلا مناسب نیست. شما دشمن همدیگه نیستین، فقط قضیه ی ازدواج منتفیه، اینکه به اندازه ی کافی آدم خوبی بوده تا شما انتخابش کنید هنوز سرجاشه، دلیلی نداره دید بدی بهش پیدا کنی.